دیروز وقتی از خواب بیدار شدم مثل یه روح سرگردون بودم واقعا حالم بد بود و دلم نمیخواست هیچ کجا برم .. ولی خب چاره چی بود آماده شدم رفتم سر کار جا پارک نبود و بالاخره با یه بدبختی پارک کردم پیاده شدم ریموت کار نمیکرد و در قفل نمی شد هر کاری کردم انگار نه انگار چاره ای نبود برگشتم خونه :| به مامان گفتم میرم تجریش خرید حوصله خونه بودن و نداشتم اونم گفت منم میام.. رفتیم تجریش .. امامزاده.. ناهار خوردی,آرامش,طوفانشهریور ...ادامه مطلب