آرامش پس از طوفان_1شهریور96

ساخت وبلاگ

دیروز وقتی از خواب بیدار شدم مثل یه روح سرگردون بودم واقعا حالم بد بود

و دلم نمیخواست هیچ کجا برم ..

ولی خب چاره چی بود آماده شدم رفتم سر کار

جا پارک نبود و بالاخره با یه بدبختی پارک کردم پیاده شدم ریموت کار نمیکرد و در قفل نمی شد

هر کاری کردم انگار نه انگار چاره ای نبود برگشتم خونه :|

به مامان گفتم میرم تجریش خرید حوصله خونه بودن و نداشتم اونم گفت منم میام..

رفتیم تجریش .. امامزاده.. ناهار خوردیم.. و خرید کردیم .. تیله خریدم و مایو قهرمانی و مانتو و ..

عصر قرار بود همه خونه مامان جون جمع بشن با اسنپ رفتیم اونجا ..

مامان جون و خاله تازه از مشهد برگشته بودن و برام 2تا لباس سوغاتی آورده بودن..

شیما میخواست بره آرایشگاه واسه ترمیم ناخونش چون امروز عروسی دارن کمک میخواست منم باهاش رفتم تا جوجشو نگه دارم اونجا..

هرچند که حس میکنم این کار به من هیچ ربطی نداشت و از سر ناچاری بود

به فنا رفتم.. ثانیه ها نمیگذشت..و بعد با اسنپ برگشتیم

شب با دایی برگشتیم خونه..

شب آروم بودم ..دلم آروم بود..زود خوابیدم(شاید از ترس اینکه دوباره بهم بریزم..)

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در چهارشنبه یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 10:44 توسط ASAL| |

دوشنبه30مرداد96...
ما را در سایت دوشنبه30مرداد96 دنبال می کنید

برچسب : آرامش,طوفانشهریور, نویسنده : donyayeasal بازدید : 74 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 11:32