پنجشنبه 2 شهریور96-شب

ساخت وبلاگ

9 بهم پیام داد گفت دلم برای خرس قرمزه جلوی ماشینت تنگ شده..منم گفتم دل اونم برات تنگه

گفت بازم شعور اون خرس!!

گفتم مهمونی ام شب حال داشتی بزنگ بحرفیم..

شب زنگیدم خودم جواب نداد پیام داد بد و بیراه گفت..

گفت چند روزه نیستی و حالا که پیام دادم یجور برخورد میکنی انگار اصلا خوشحال نشدی..

گفتم بزار بزنگم بحرفیم..گفت میگم نه..و بد و بیراه میگفت با یه لحن بد..

اصلا نمیفهمم چجوری به خودش اجازه میده اینقدر یه لحظه هایی بی مراعات باشه..

وقتی پیاماشو خوندم فشارم خیلی پایین بود خودم میفهمیدم حس کردم دارم ایست قلبی میکنم..

خییلی حالم بد بود..حس میکردم مردم..شنیدن حرفای تند از اون خیلی برام سخت بود..

یکم در جواب پیام دادم ولی اون بعد از زدن حرفاش درجا آف شد و هیچ کدومو نخوند..

برام مهم نبود دیگه قلبم بعد از خوندن حرفاش مرد بعد خوندن اون پیامای بی مهر از هم پاشیدم..

یه تعداد پیام در جواب فرستادم من تو اون لحظه ها مرده بودم بعد دیدم در همون حال که نخونده پیامارو بلاک کرد

خدای من مگه ما بچه های مهدکودکیم..اصلا نتونستم هضم کنم کارشو..فحش دادن و بلاک کردن اونم من !!

دیگه هیچی یادم نمیاد فکرکنم تقریبا بی هوش شده بودم..

صبح که بیدار شدم اولین چیزی که عمیقا باور داشتم این بود که دیشب کابوس دیدم و این چرندیات تو خواب اتفاق افتاده..

صبح که بیدار شدم قلبم با من نبود.. قلبم دیشب مرده بود.. 

نوشته شده در شنبه چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 11:16 توسط ASAL| |

دوشنبه30مرداد96...
ما را در سایت دوشنبه30مرداد96 دنبال می کنید

برچسب : پنجشنبه,شهریورشب, نویسنده : donyayeasal بازدید : 98 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 1:50